توضیحات
کمیک ایلیا جلد 14| طلسم سایه داستان را از اینجا آغاز می کند که طوفان سرخ به پاخاسته و قائن یاران جدیدش را فرا میخواند تا به آنها قدرت تاریکی ببخشد.
اینبار خاندان سایه نزدیکتر از همیشه در کمین ایلیا نشتهاند. ایلیا قرار است در برابر نوجوانی هم سنوسال خودش اما با قدرتی تاریک و شکست ناپذیر مواجه شود.
آیا قهرمان شهر آمادگی لازم را بدست آورده است؟ در فصل 2 مدتی است مردم شهر فهمیده اند که قهرمانی به نام ایلیا در بینشان زندگی میکند و هر زمان آرامش و امنیت شهر به خطر بیوفتد میتوانند روی او حساب کنند. از طرف دیگر قائن و همپیمانانش هم از ایلیا به شدت عصبانیند و میخواهند هرطور شده او را شکست دهند و یا از میان بردارند. قائن برای رسیدن به این هدف یکی از پسرهای شهر را طلسم کرده و او به هیولای بزرگ و ترسناک تبدیل شده است. مأموریت این پسر نوجوان شکست دادن ایلیا و بیاعتبار کردن اوست. اما بازهم نوعدوستی و مهربانی به کمک ایلیا و دوستانش میآید و همه چیز را تغییر میدهد.
نگاهی به تحلیل شخصیتها
شخصیتهای متعددی در کتاب دیده میشوند که برخی از آنها عبارتند از :
امیرعلی – ایلیا: امیرعلی نوجوانی با ایمان، شجاع، ازخودگذشته و نوعدوست است. خصوصیات خوب او باعث شده دوستانش او را در هیچ موقعیتی تنها نگذارند. پدر و مادرش از دنیا رفتهاند. حالا او با خواهرش ریحانه زندگی میکند. ریحانه برای امیرعلی اهمیت زیادی دارد به همین خاطر تلاش میکند هرکاری از دستش برمیآید انجام دهد تا ادرهی خانه کمتر به او فشار وارد کند.
ریحانه: او تنها خواهر امیرعلی است. پرستار است و مانند او از نیرویی ماورایی برخوردارست. ریحانه هم مثل امیرعلی نسبت به جامعه احساس مسئولیت میکند و هر زمان به کمکش نیاز باشد، خودش را به سرعت میرساند. ریحانه خیلی برادرش را دوست دارد و همیشه مراقب اوست.
آرش: آرش یکی از دوستان نزدیک امیرعلی است. او استعداد ساخت وسایل مکانیکی جدید و پیچیده را دارد. به همین دلیل کارهای فنی گروه را هم برعهده گرفته است. آرش شوخطبع و خوشرو است و بذلهگوییهایش از سنگینی فضای برخورد با حوادث جدید کم میکند.
کامران: به قول دوستانش اینشتین گروه ایلیاست. بسیار باهوش است و در زمینهی شیمی و نرمافزار چیزی از نابغهها کم ندارد. او و آرش کلید همهی موانع فنی گروه هستند. آرام و دقیق است و شتابزده عمل نمیکند. کامران هم در هیچ شرایطی حاضر نیست امیرعلی و بقیهی دوستانش را رها کند.
مرتضی: مرتضی پهلوان گروه است. تخصص او در زمینه ی ورزش و آمادگی جسمانی است. او خوشزبان، مهربان و خوشاخلاق است. تلاش میکند خصوصیات پهلوانی را در رفتار و عملش رعایت کند. مرتضی برای به ثمر رسیدن اهداف گروهشان در کنار دیگر دوستانش ایستاده و هر زمان به کمکش نیاز باشد مانند بقیه حاضر است.
مهیار: او پسری همسن و سال ایلیاست. پدرش مرده و مادرش هم بیمار و بستری است. فقط یک خواهر دارد که با او و مادرش زندگی میکند. مهیار دوستان خوبی ندارد و خودش هم گاهی به آزار و اذیت مردم میپردازد. قبل از آنکه از سوی سایه طلسم شود، یک پسر ضعیف و آسیب پذیر بوده و از سوی همسالانش تحقیر میشده است. ایلیا مورد حسادت او قرار دارد و حالا مهیار میخواهد از همه خصوصاً ایلیا انتقام بگیرد و خودش قهرمان شهر باشد.
نکات تربیتی داستان
کتاب “ایلیا – طلسم سایه” پیامهای متعددی دارد که برخی از آنان به شرح زیر است:
تلاش در جهت حل مسئله
اولین بار که امیرعلی مهیار را دید متوجه کلافگی و ناراحتی او شد. او وقتی همراه آرش و مرتضی داشت از مدرسه بیرون میرفت و سرگرم صحبت بود، ناخواسته به مهیار تنه زد و وسایلش به زمین ریخت. امیرعلی سریع از مهیار عذرخواهی کرد اما او کمحوصلهتر از آن بود که این عذرخواهی را بپذیرد و با تندی جوابش را داد. این اتفاق در ذهن امیرعلی ماند تا زمانیکه با هیولای جدید شهر که با فریاد گوشخراشش همهی شیشهها را خرد میکرد و به همه میگفت: از حالا به بعد من قهرمان شهرم نه ایلیا ! برخورد کرد
درست است ایلیا ابتدا نتوانست از پس مشتهای سنگین مهیار بربیاید اما این باعث نشد مثل او از کوره در برود و هرطور دلش بخواهد مشکل تازهی شهر را حل کند. ایلیا حالا آنقدر تجربه دارد که بداند برای رسیدن به جواب سؤالاتش باید صبر و حوصله به خرج بدهد. به همین خاطر شروع کرد به پرس و جو کردن درمورد مهیار و اینکه چه اتفاقی او را به این موجود عصبانی تبدیل کرده و بالاخره به جوابی که میخواست رسید. و درنهایت توانست اوضاع شهر را سر و سامان بدهد.
عبرت گرفتن از شکست
بنظر شما اگر جریان زندگی همیشه با شادکامی و موفقیت همراه باشد، میتواند برای ما درسآموز شود؟ به عبارتی اگر همیشه به آنچیزی که میخواهیم برسیم، آیا میتوانیم راهحلی برای برخورد با موانع به دیگران ارائه دهیم؟
لازم نیست بگویم که فراز و نشیبهای زندگی انسانسازند. همهی ما این جملات را بارها شنیدهایم. اما چه تعدادمان آن را آویزهی گوشهایمان کردهایم؛ نمیدانم ! امیرعلی از شکست در برابر قهرمان خودخواندهی شهر ناراحت بود. غیر از اینکه دوست نداشت آنقدر ساده شکست بخورد؛ دلش هم نمیخواست مردم خیال کنند او دیگر آن کسی نیست که توانسته بود به کمکشان بیاید و جلوی اصلان بایستد. شاید هم چون شهر تازه یک بحران بزرگ را پشت سر گذاشته بود نمیخواست موضوع دیگری آرامش و امنیتش را به هم بریزد.
چندبار شکست خوردن از این هیولای عصبانی میتوانست هر قهرمان دیگری را منزوی و ناامید کند ولی ایلیا را نه. چون او به این راحتی کوتاه نمیآید و عقب نمیکشد. به همین دلیل تصمیم گرفت طوری با این اتفاق برخورد کند که هم مهیار را از طلسم سایه نجات دهد و هم خودش را با عبرت از شکست پیشآمده، یک قدم بالاتر ببرد و البته موفق هم شد همه چیز را سر و سامان بدهد.
فعلاً اوضاع شهر رو به راه است ولی باید منتظر بود و دید نقشههای بعدی یاران قائن برای تسلط بر شهر و شکست ایلیا چه میتواند باشد!
کنترل خشم
خشم صفت بدی نیست. ولی چون مثل هر خلق و خوی دیگری اختیارش دست خودمان است؛ هربار خواستیم خشمگین شویم اول باید از خودمان بپرسیم : چرا؟ برای چه؟ سرانجامش چه میشود؟
کتک خوردن از مهیار و کم آوردن در برابر ضربه های او برای ایلیا دردناک بود. چون ممکن بود اعتبارش را پیش مردم از بین ببرد و نگاهشان را نسبت به او تغییر دهد و این چیزی بود که ایلیا را به شدت نگران میکرد. درست است که او به دلیل ایمان به خدا و مسئولیتی که در برابر جامعه داشت در این راه قدم گذاشته بود اما به هرحال یک نوجوان بود و قضاوت دیگران برایش اهمیت داشت و نمیخواست مردم از قهرمانشان نا امید شودند یا او را تحقیر کنند.
شاید اگر فرد دیگری به جای ایلیا بود تصمیم میگرفت از همهی کسانیکه با دیدن این صحنهها شروع به طعنه زدن به او کردند، انتقام بگیرد. آخر آنها فراموش کرده بودند چه کسی از دست اصلان نجاتشان داده بود؟ اما از آنجا که ایلیا قدم در راه قهرمانان گذاشته، تصمیم دیگری گرفت. او نمیخواست بیدلیل خشمگین شود و اگرچه فشار روحی زیادی را تحمل میکرد اما بر خودش مسلط شد و فکر کرد ریشه ی این شکستها کجاست؟ و چه کسی این هیولا را به جان شهر انداخته است؟ به همین دلیل هم توانست موفق شود و دوباره مورد توجه خضر قرار بگیرد.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.